متن نویسه...
. سازچنگش . ساز چنگش
نه به هرزبان گشایم سر زلف مشک رنگش
نرسـدبه دست هرکس سخن دهان تنگش
چو نبات در دهانم بزدای طبع سـردم
زلبم عتاب بر کش که شود زدوده زنگش
سـر زلف او بگیرم ز لبش به کا مرانی
رخ خوب او گشـایم به لبان شوخ شنگش
ملکوت ابروانش فکند خدنگ آتـش
چه وزین برآمد ،آمد به قرین وزن سنگش
چوزآ فتاب تابان همه سنگ لعل سازد
به هر آن کو نتابد تو بدان شیشـه منگش
چومرا نما ند ه آهی چو زلال نغـز نابی
نه سر ستیز دارم، نه مصاف با. خدنگش
به بیان ما «طریقت » تو به نغمه کن شعاری . نفسی بزن که باشد به قرین ساز چنگش