نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه...شوق دیدار
سرم را می نهم از بی کسی گاهی به در گاهی
نه با خود عــزتی دارم نه خواهــم برد همـــراهی
اگرچه یار و همراهم همین اندوه و فریاد است
نه بر لیلای من اشکی نه بر میلاد من آهــــی
غروبی را تداعی می کنم کز شوق دیدارت
تماشا می کنم عطر وضوی هر سحرگاهی
دلم یک بار رویت را زیارت کرده در رویا
همان رویا کند من را غلام درگه شاهی
نمی خواهم که برگردد ورق، از چرخ گردونش
قنوتی راکه می خوانی، چرا چیزی نمی خواهی؟
از این سرگشتگی مستم بامید وصال تو
در این گم گشتگی راهی کنم پیدا زگمراهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده ام ،آقا
همه شب نالم وگویم همی الله اللهی
هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای آل یاسین شد ،بخوانم شعر کوتاهی
اگر والعصر می آرم اگر قرآن می خوانم
الامهرست یا ماه است تو آن مهری تو آن ماهی
(طریقت)گو دلم خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه...
ای زخم مرهمی که جراحت به سررسید ای مرگ دیر کردی و طاقت به سررسید 27 مرداد ماه ۱۳۹۰ |
نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه...
ای زخم مرهمی که جراحت به سررسید ای مرگ دیر کردی و طاقت به سررسید 27 مرداد ماه ۱۳۹۰ |
نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه...
ای زخم مرهمی که جراحت به سررسید ای مرگ دیر کردی و طاقت به سررسید 27 مرداد ماه ۱۳۹۰ |
نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه...به مناسبت لیالی قدر و….
زان وعده ای که کاسه ءچشمم پر آب شد
مرغ دلم در آتـش حسرت کباب شد
شب در خیال برق رخت تا سحر گهان
ا نگو ر در میان دو د ستم شـراب شد
نور آشکار می شد و شهـری در التهاب
دهر از شر ا ب صا فی و عا لم خر اب شد
از نور آشکا ر جهـانی به پیچ و تاب
از آن شهاب شب همه شب ماهتاب شد
هاتف بیا که دست و پا بز نم در حضور تو
شیخی به خون نا حق یاری خطـاب شد
صبرم تمام و خون جگر خوردنم تما م
ا مید با نگ و ا عطشـا بر سر ا ب شد
عالم چو کشتگاه در این چهـار روز عمر
بذر ی بپاش که ساحل دنیا بر آب شد
دنیا به اهل وادی غفلت وفـانکرد
ای خفتگا ن بشتـابید کآ فتـا ب شد
عمـرم گذشت همه با آه وناله بود
در حسرتم میانه ء ما چون حجـاب شد
دل را چه ماتم است «طریقت » که سالها
آه از جگـر برآمد و نظمم حساب شد
نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه...به مناسبت لیالی قدر و….
زان وعده ای که کاسه ءچشمم پر آب شد
مرغ دلم در آتـش حسرت کباب شد
شب در خیال برق رخت تا سحر گهان
ا نگو ر در میان دو د ستم شـراب شد
نور آشکار می شد و شهـری در التهاب
دهر از شر ا ب صا فی و عا لم خر اب شد
از نور آشکا ر جهـانی به پیچ و تاب
از آن شهاب شب همه شب ماهتاب شد
هاتف بیا که دست و پا بز نم در حضور تو
شیخی به خون نا حق یاری خطـاب شد
صبرم تمام و خون جگر خوردنم تما م
ا مید با نگ و ا عطشـا بر سر ا ب شد
عالم چو کشتگاه در این چهـار روز عمر
بذر ی بپاش که ساحل دنیا بر آب شد
دنیا به اهل وادی غفلت وفـانکرد
ای خفتگا ن بشتـابید کآ فتـا ب شد
عمـرم گذشت همه با آه وناله بود
در حسرتم میانه ء ما چون حجـاب شد
دل را چه ماتم است «طریقت » که سالها
آه از جگـر برآمد و نظمم حساب شد